امان از این زمستون
واقعاً که امان از این زمستون، وقتی میرسه یکی دو تا مهمون به خونههامون اضافه میشه. میاد یک گوشه خونه میشینه و همه رو دور و بر خودش جمع میکنه. همیشه سر این...
واقعاً که امان از این زمستون، وقتی میرسه یکی دو تا مهمون به خونههامون اضافه میشه. میاد یک گوشه خونه میشینه و همه رو دور و بر خودش جمع میکنه. همیشه سر این...
فيلمی درمورد جنگ جهانی دوم وحمله ارتش امريكا به جزيره ای تحت تصرف ژاپن رو ميديدم كه كم كم پلكهام سنگين شدو خوابم برد .ولی ديدن فيلم تاثيرخودشو گذاشته بود وخودم رو درم...
بازرگان متمکنی را میشناختم که عمرش از هفتاد فزون بود.شبی در جزیره کیش مرا به مجموعه تجاری خویش خواند. دم به دم مرا همی گفت که فلان ویلایم به فلان سامان است و فلان برج ب...
دارم از نرخ گزافش گله چندان که مپرسکه چنان زو شدهام بی سرو سامان که مپرستا زدم هر چه پسانداز خودم را به دلاراُفت کرد آنقدَر این قیمت تومان که مپرسکس به امید کذا ...
میسازمش اگر شده با صادرات نفت!میسازم از گذشته آن، باصفاترشدستم اگر به بوق مگانش نمیرسدجانم فدای دنده پیکان پنچرش...
بعد این، شعر نان نخواهد شدشاعری، قوت جان نخواهد شدذوق آدم که پیر شد دیگربا جوایز جوان نخواهد شد...بعد یک عمر شاعری کردنسود ما جز زیان نخواهد شدبر لب جو نشستی و دیدیکه ح...
من تو کار این مردم موندمنمیدونم چه رفتاری بکنی تا راضی شنسلام بدی میگن دیدی ازم ترسید سلام دادسلام ندی میگن مثل گاوه ادب نداره کهبرا آشتی پیش قدم شی میگن منت کشی میکن...
خداحافظ....هميشه که خداحافظ حرف رفتن نيست....خداحافظ يعني آهاي فلاني من ازخدا ميخواهم تورا دربرار هفتاد نوع بلاي طبيعي و سزاريني محافظت کند....راستي حرف از هفتاد نوع بلا...
شنبه خیاره وقتی که از ته بخوریشیکشنبه هندوانه بازش که میکنی سفیدهدوشنبه اما هلو اونم هسته جداسه شنبه قهوه،نسکافه،کاپوچینو،سفارش با شماستچهارشنبه پیش غذا ،سوپ خوشم...
مرد پولداری در کابل، در نزدیکی مسجد قلعه فتح الله رستورانی ساخت که در آن موسیقی بود و رقص، و به مشتریان مشروب هم سرویس می شد.ملای مسجد هر روز موعظه می کرد و در پایان مو...
بعد از اينکه سال اول دبيرستان رو با دو سه تا تجديدي که داشتم به پايان بردم و قبول شدم بر خلاف ميل باطنيم و به خواست بقيه وارد رشته هاي فني شدم اونم مهندسي ، خدا رحم کنه !...
فال حافظی که چند سال پیش گرفتم،مرا به اینکه پایان انتظار نزدیک است،وعده داد!و حالا چند سالی ستبه هر فال فروشی،با غضب نگاه می کنم.انتظاری که قرار بود تمام شود،فقط طولا...
سر ظهری و آسمان نیمه ابری تهران از خانه خارج می شوم به جهت پارک نوردی هنوز چند قدمی نرفته ام که زیرا ماشین پراید همسایه صحنه جالب و شاید هم عجیبی نظرم را جلب می کند ...گر...
همسرم تازه گواهینامه گرفته است او پس از دو سال تلاش بی وقفه قبول شد افسر از همسرم خوشحال تر بود خانمم می گفت تازه دختری بدون آرایش برای گواهینامه گرفتن آمده بود براش د...
"شانس فقط یک بار درِ خانهِٔ هر آدمی را میزند"البته مطلب فوق فقط و فقط در خصوص یک آدم بد شانس حقیقت دارد ..اگر نه که شانس در خانه آدمهای خوش شانس را از پاشنه در میاورد، ای...
مدت زیادی می گذشت که تنها توی پارک نشسته بودم انسوتر خانمی جوان و ریزه میزه روی صندلی مثل من تنها روی صندلی روبرو نشسته بودبعد از دیر زمانی آمد کنار م و گفت سلام جناب ...
در زمان فرخی یزدی رضا شاه محدودیت زیادی برای روزنامه ها و مطبوعات قرار داده بود و اجازه نمی داد کوچکترین انتقادی نسبت به وضع جامعه صورت بگیرد فرخی یزدی برای عبور از س...
فتحلیشاه روزی میان دو بانو نشسته بود به نامهای جهان و حیات شاعری این چنین گفت : نشسته ام به میان دو دلبرو دو دلم که را به مهر ببندم در این میان خجلم جهان گفت : تو پاد...
کودکی را کوزه چون شکست چنان فغان آورد که دل سنگ بسوخت...مستی که از فلان کوی بگذشت گفتا:این لابه و فغان از بهر کوزه ای بی مقدار است یا از درد یتیمی...؟کودک چون هق هقش فرو ب...
قرآن به حقیقت رسیداز حقیقت به طنزاز طنز به حافظ شیرازبعد نوشت:حافظ،حافظه ی ماستو ما به احترام حافظ ،کلاه از سر برداشتیمتا حافظ به کله ی طاس ما بخنددشما را نمی دانم،در...
كسی را پدر در چاه افتاد و بمرد. او با جمعی شراب میخورد. يكی آنجا رفت، گفت: پدرت در چاه افتاده است. او را دل نمی داد كه ترك مجلس كند. گفت: باكی نيست مردان هرجا افتند. گفت: مر...
معركهگيری با پسر خود ماجرا ميكرد كه تو هيچ كاری نميكنی و عمر در بطالت به سر ميبری. چند با تو بگويم كه معلق زدن بياموز، سگ ز چنبر جهانيدن و رسن بازی تعلم كن ...
پدر حجی سه ماهی بريان به خانه برد. حجی در خانه نبود. مادرش گفت: اين را بخوريم پيش از آن كه حجی بيايد. سفره بنهادند. حجی بيامد دست به در زد. مادرش دو ماهی بزرگ در زير تخت پن...
شخصی از مولانا عضدالدين پرسيد چطور است كه در زمان خلفا مردم دعوی خدايی و پيغمبری بسيار می كردند و اكنون نمی كنند. گفت: مردم اين روزگار را چندان ظلم و گرسنگی پيش آمده اس...